زبانحال راهب دیر نصرانی با سر مطهر امام علیهالسلام
مرا دِیریست روشـنتر ز کعـبه اَمان اینجاست، ایـمـنتر ز کعبه من ایـنجـا در مـیـان مـعـبـدِ خود چه میبـیـنـم ز لطفِ سـرمدِ خود چه خورشیدی، عجب مهمانِ خوبی طلـوعـش را نـمیبـیـنـد غـروبی چه آقایی، چه مولایی، چه شاهی تو ای سر! کیستی اینقـدر ماهی؟ بـه تـو مـیآیـد از ابــرار بــاشـی ز نـسـل عــتـرتِ اطـهـار بـاشـی چرا پـیـشـانـیِ تو سـنـگ خورده چرا این روی ماهت چنگ خورده چرا دندان و لـبهـایت شـکـسـته مگر بر صورتت نـیـزه نـشـسـته بیا ای سر، تو را چون گُـل ببویم گلاب آرَم، ز خـون رویت بشویم بگو ای سر، مگر مادر نداری؟! بمیرم من، مگر خـواهر نداری؟! شـنـیدم با همین لعلِ پُـر از خـون تو میگـفتی که هستم ماهِ گردون بگـو یـکـبـارِ دیگـر یک کـلامـی جــوابــم را بـده، گـفـتـم سـلامـی ***** ســلام ای راهـبِ دلـخـسـتــۀ مــا ســلام ای از ازل دلــبـسـتــۀ مــا نه عـیسایم، نه موسایم، نه نـوحم نه خورشیدم، نه مهتابم، نه روحم حـسـیـنـم مـن، شـهــیـد کـربـلایـم گـلِ پـیـغـمـبـر و خــیـرالـنـسـایـم مـسلـمـانـان مرا دعـوت نـمـودند به رویم نـیـزه و خـنجـر گـشودند مرا از اسب، پـائـیـنـم کـشـانـدنـد به روی پیـکـرم، مرکب دوانـدند بسی بر حـنجـرم، خـنجر کشیدند مرا لب تـشـنـه آخـر سـر بـریـدند تـو حـالا مـیــزبــانِ هـل اَتــایــی شَـوی ایـنـک بـه راهِ مـا فــدایـی شـهـادت دِه به یـکـتـایی، خـدا را بخـوان نـامِ نـبـی و مـرتـضی را خـدا خوانده تو را از اهل ایـمـان نـوشـتـه نــام تـو جـزءِ شـهـیـدان |